پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

گوشواره

سلام عزیز دل مامانی خلاصه بعد مدتها تصمیم وکلنجار رفتن امروز خانومی خودم رو بردم وگوشهای خوشکلشو سوراخ کردیم ویه گوشواره یاسی رنگ انداختیم نمیدونی گل خوشکلم چقدر اضطراب داشتم وقتی می خواست گوشتو سوراخ کنه ا الهی قربونت بشم که چقدر گریه کردی ولی حالا دیگه با افتخار میتونیم به همه بگیم شما دخملی البته دیگه نیازی به گفتن نیست آخه چند وقت پیش که با هم بیرون  بودیم از پشت دو تا خانوم با هم حرف میزدن ویکی میگفت نه بابا دختره ویکی می گفت نه پسره خلاصه باهم به تفاهم نرسیدن واز خودم سوال کردن وحالا با افتخار میتونم بگم که قشنگ راه میری وصد البته من باید پشت سرت بیام که یکی یکی وسایلارو به باد فنا ندی این روزا فوق العاده...
21 مرداد 1390

کارهای پرنیا

سلام گل قشنگ زندگیم پرنیای خوشکلم بازم ماه مبارک رمضان اومده با این فرق که امسال به جمع دونفره ما یه گل خوشکل  اضافه شده اگر چه پارسال هم تو بودی اما با این فرق که ما دوتا تو خونه خودمون نبودیم عزیز مامان، همیشه بهترین وقشنگ ترین خاطره ها واتفاقها تو این ماه برای مامانی پیش اومده اولیش آشنایی با بابایی ودومیش تولد تو گل خوشکلم اگر چه کمی دلتنگم ،به یاد پارسال خونه پدر جون که بودم دختر نازم جونم برات بگه 25 روز دیگه یک سالت تموم میشه وتو چقدر زود بزگ شدی حالا قشنگ چهار تا دندون خوشکل داری وتازه دوتای دیگه هم داری در میاری شبها خوابت بهتر شده وکلا بیشتر می خوابی خوب غذا می خوری وعاشق خیار وهندوانه هستی عزی...
11 مرداد 1390
1